سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیگانه ، دختری در میان مردمان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نسکافه با طعم مریلین منسون

امروز روز من بود. برای تمام لحظات امروزم از خودم متشکرم. زن کافه دار می گفت: "دوره زمانه عوض شده. باید جنس های بیشتری سفارش بدهیم." و من که مشغول طراحی بودم، نوک اتود را روی کاغذ کشیدم و اندکی فشار دادم تا رد محکم تری بر جای بماند. باید لحظات را به زنجیر کشید. اگر می شد همه ی ثانیه ها و لبخند ها و گفته ها و نگفته ها را به بند کشید و ماندگار کرد، چه قدر همه یادمان می ماند که کجاییم و چه می کنیم و باید چه کنیم. آدمی فراموشکار است؛ با این حال او آدم است. انسانیت ناهموارترین راه برای پیمودن نیست بلکه شاید به گفته ی کسی، بیراهه ای است که هرگز نباید پیمود. تا هنگامی که انسان نشده ای ، برای بودن و برای زندگی کردن تلاش می کنی اما آن هنگام که به توهم خود به انسانیتت رسیدی، دیگر تلاش معنایی نخواهد داشت. و من همین لحظه های بدون انسانیت را ترجیح می دهم. یک فنجان کافی میکس داغ با پیراشکی ... یک لحظه ی اساطیری تکرار ناپذیر با طعم مریلین منسون با ولوم بالا. من این را ترجیح می دهم. آدمیت بدون احساس کمال طلبی را ترجیح می دهم. پرتره ی زن جوان را به زن کافه دار می دهم و او با لبخند ساده لوحانه اش کاغذ را مچاله می کند و در جیب پیش بند چرک و پر لک و پیسش می چپاند. با این وجود من این را بر می گزینم. آدمیت را با افتخار بر می گزینم. انسان بودن، کور کردن قوه های تخیل و خشونت است؛ و خشونت لذت بخش ترین نوع احساس. انسان بودن محال است. آدم باش!